مملکت غریبیست این بلاد کانادا. سه روز هست اینجا مسابقات فوتبال امریکایی برگزار میشده و فقط دلم میخواست بودین و میدیدین که اینا چه الکی خوشایی هستن. البته اصولا من به این نتیجه رسیدم که مردم دنیا حالت تعادل ندارن یا ازین ور بوم میافتن یا ازون ورش. مثلا ما ملتی هستیم الکی ناخوش. تو تقویم دنبال روز عزا میگردیم که یا بشینیم روضه گوش بدیم و گریه کنیم یا هم در حد متمدن ترش، تیپ بزنیم هفت قلم آرایش کنیم بریم میدون محسنی سینه زنی و حسین پارتی. این کانادایی هام برعکس. تو تقویم دنبال مورد میگردن برا خوشحالی. اونوقت اصلا یادشون میره چند سالشونه کین چی کاره ان. از ۶ ماه پیش به استقبال کریسمس میرن. هنوز بساط کریسمسشون بر پاست بساط ولنتاین رو علم میکنن. اونو جم نکرده میرن دنبال عید پاک و بعدم که تابستون چون اصولا هوا خوبه هر شبش جشنه. دروغ نگم یه روزم روز عزا داران. روز ۱۱ نوامبر یه یادبود برا شهداشون که طی جنگهای مختلف شهید شدن ترتیب میدن. اونم چه جوری از یه هفته قبل همه جا پرچمای قرمز. بعد یه عده تو مکانهای عمومی وای میستن گل شقایق میفروشن البته به صورت گل سینه. تو خیابون هم اگه عضو ارتش باشن خصوصاً این پیر مرد پیر زنا یه کلاه قرمز میذارن سرشون. در روز موعد هم رژه میرن و یه جاهایی مراسم یادبود برگزار میکنن از شهدا یاد میکنن و راس ساعت ۱۱ هم به مدت یک دقیقه سکوت میکنن و عزا داریشون به این صورت تموم میشه.
اما از جشنای الکیشون. بماند که در سرتاسر بهار و تابستون کلی فستیوال دارن ولی الان سر سیاه زمستون تو یخبندون به مناسبت فینال فوتبال، شهر بهم ریختن، واقعا کمی تعجب داره. اول که سه شب تمام مرکز شهر تعطیل بود رسما. کنسرت زنده و غیر زنده و سوت و دست و رقصش به کنار، همه خودشون رو یه شکلای عجیب غریبی میکردن میریختن یهو تو خیابون. گویا نماد این تیمی که تو فینال بود سبز بود. بیا ببین خودشون روز چه جوری کرده بودن. قسم میخورم پیرمرده حداقل ۱۰۰ سال و داشت. یه جورایی تو مایه های همکلاسی نوح و اینا. بعد لباس قورباغه مهربون پوشیده بود سر خوش اومده بود تو خیابون. یا یه پیرزن که به جان خودم شیرین ۹۰ رو داشت موی مصنوعی سبز گذشته بود سرش وسط سرمای منهای ۱۰، دامن سبز کوتاه هم پوشیده بود اومده بود بیرون. خیلی های دیگه برداشته بودن هندونه رو نصف کرده بودن توش رو خالی کرده بودن گذشته بودن سرشون. تازه بعضیهاشون خلاقیت هم به خرج داده بودن و با بقیه هندونه شاخ درست کرده بودن چسبونده بون رو کلاهه. خلاصه داستانی بود این دو سه روزه.
داشتم با خودم فکر میکردم ما کجایم اینا کجان. یاد فوتبالای خودمون افتادم که میریختیم تو خیابون به قصد جشن و پایکوبی. بعد، کار فقط به وایسادن گوشهٔ میدون در کنار نیروی انتظامی ختم میشد یا نهایتا دور زدن تو جردن و فرشته… . یا ما بلد نبودیم چه جوری جوونی کنیم، یا اینا خیلی بلدن که حتی تو صد سالگی هم بی خیال نمیشن….
اما از جشنای الکیشون. بماند که در سرتاسر بهار و تابستون کلی فستیوال دارن ولی الان سر سیاه زمستون تو یخبندون به مناسبت فینال فوتبال، شهر بهم ریختن، واقعا کمی تعجب داره. اول که سه شب تمام مرکز شهر تعطیل بود رسما. کنسرت زنده و غیر زنده و سوت و دست و رقصش به کنار، همه خودشون رو یه شکلای عجیب غریبی میکردن میریختن یهو تو خیابون. گویا نماد این تیمی که تو فینال بود سبز بود. بیا ببین خودشون روز چه جوری کرده بودن. قسم میخورم پیرمرده حداقل ۱۰۰ سال و داشت. یه جورایی تو مایه های همکلاسی نوح و اینا. بعد لباس قورباغه مهربون پوشیده بود سر خوش اومده بود تو خیابون. یا یه پیرزن که به جان خودم شیرین ۹۰ رو داشت موی مصنوعی سبز گذشته بود سرش وسط سرمای منهای ۱۰، دامن سبز کوتاه هم پوشیده بود اومده بود بیرون. خیلی های دیگه برداشته بودن هندونه رو نصف کرده بودن توش رو خالی کرده بودن گذشته بودن سرشون. تازه بعضیهاشون خلاقیت هم به خرج داده بودن و با بقیه هندونه شاخ درست کرده بودن چسبونده بون رو کلاهه. خلاصه داستانی بود این دو سه روزه.
داشتم با خودم فکر میکردم ما کجایم اینا کجان. یاد فوتبالای خودمون افتادم که میریختیم تو خیابون به قصد جشن و پایکوبی. بعد، کار فقط به وایسادن گوشهٔ میدون در کنار نیروی انتظامی ختم میشد یا نهایتا دور زدن تو جردن و فرشته… . یا ما بلد نبودیم چه جوری جوونی کنیم، یا اینا خیلی بلدن که حتی تو صد سالگی هم بی خیال نمیشن….